جرم شناسی فمینیستی با وجود مشکلاتی که در زمان پیشرفتش یعنی دهۀ 1970 با آن روبرو بود ، به عنوان نوعی گرایش نطری به عرصۀ ظهور رسید. این ظهوربه لطف نسل پیشگام جرم شناسان فمینیست اتفاق افتاد که اصرار داشتند انحراف زنان ارزش تحقیق دانشگاهی را دارد .
البته به همان اندازه، نسل جرم شناسان فمینیست معاصر که شناخت ما از زنان به عنوان قربانی ها، مجرمان و وکلای سیستم تشکیلات قضایی مدیون آنهاست، در این عرصه تاثیر گذار بودند. جرم شناسی فمینیستی اکنون به عنوان مجموعه ای از دیدگاه های نظری به رسمیت شناخته شده است. بعد از گذشت 30 سال پس از اولین پژوهشی که در این زمینه صورت گرفت، مطالعات فمینیستی جرم اکنون بیش از همیشه رواج یافته است. از نشانه های تأثیر قدرتمند فمینیسم بر جرم شناسی، ثبت بخش زنان و جرم در انجمن آمریکایی جرم شناسی است و نشریه ای که به صورت اختصاصی توسط این بخش چاپ می شود و به مسیلۀ جنسیت و جرم می پردازد. چنین اتفاقاتی گواهی بر وجود تقاضاهایی است که در زمینه دانش جرم شناسی فمینیستی وجود دارد.
دیدگاههای فمینیستی و توسعه جرم شناسی فمینیستی:
پیش از بیان مختصر رشد جرم شناسی فمینیستی ابتدا لازم به یادآوری است که فمینیسم دیدگاهی یکدست نیست و دیدگاه های مختلفی تحت عنوان فمینیسم وجود دارد که هر کدام شامل فرضیات گوناگونی دربارۀ منبع نابرابری جنسیتی و ستم بر زنان هستند. تیوری های فمینیستی به طور سنتی به 5 دیدگاه اصلی تقسیم می شوند:
اول لیبرال فمینیستها که اجتماعی شدن نقش جنسیتی را به عنوان اولین منشأ ستم بر زنان می دانند. به عبارت دیگر نقشهای اجتماعی مردان ( به عنوان مثال رقابتی و پرخاشگر بودن) نسبت به نقش های اجتماعی زنان (مراقبتی و منفعل بودن) بیشتر حاصل وضعیت و قدرت اجتماعی هستند. در نتیجه فمینیستهای لیبرال بر برابری اجتماعی، قانونی، سیاسی و اقتصادی بین زنان و مردان تأکید می نمایند. در جرم شناسی، لیبرال فمینیستها جرایم زنان را نتیجه اجتماعی شدن نقش جنسیتی می دانند و دلیل ارتکاب جرمِ کمتر در زنان نسبت به مردان ، نوع اجتماعی کردن آنهاست که برای زنان فرصتهای کمتری برای ارتکاب عمل انحرافی فراهم می کند.
دوم رادیکال فمینیستها که نظام مردسالاری یا سلطه مردان را ریشۀ ستم بر زنان معرفی می نمایند. به عبارت دیگر زنان تبعیض را به دلیل روابط و کنش متقابل اجتماعی که توسط امتیاز و قدرت مردان شکل گرفته ، تجربه می کنند. در جرم شناسی اغلب بر مظاهر و نمودهای مردسالاری در جرایم علیه زنان تأکید می شود مانند خشونت های خانگی، تجاوز، آزار جنسی و هرزه نگاری .
سوم مارکسیست فمینیستها هستند که ستم بر زنان را به پایگاه طبقاتی فرودست آنها در جوامع سرمایه داری نسبت می دهند . به بیان دیگر شیوه تولید سرمایه داری روابط جنسیت و طبقه را شکل می دهد که در نهایت به زیان زنان است زیرا زنان در طبقه کارگر قرار می گیرند نه در طبقه حاکم. در جرم شناسی نیز مارکسیست فمینیستها استدلال می کنند که پایگاههای طبقاتی فرودست زنان ممکن است آنها را وادار کند برای حمایت اقتصادی از خودشان مرتکب جرم شوند.
چهارم سوسیالیست فمینیستها هستند که دیدگاههای رادیکالی و مارکسیستی را ترکیب می کنند تا نتیجه بگیرند ستم بر زنان نتیجۀ لاینفک نابرابریهای مبتنی بر طبقه و مردسالاری است. به عبارت دیگر طبقه و جنسیت با یکدیگر جامعه را می سازند و سوسیال فمینیستها به دنبال بررسی شیوه هایی هستند که در آن روابط جنسیتی بوسیله طبقه و برعکس شکل می گیرند. در جرم شناسی، فمینیستهای سوسیالیست علل جرم را در متن کنش متقابل نظامهای قدرت مبتنی بر طبقه و جنسیت بررسی می کنند.
پنجم فمینیسم پست مدرن است که از سایر دیدگاههای فمینیستی با مورد سوال قراردادن وجود هرگونه واقعیت که ستم بر زنان را نیز شامل می شود، مجزا می گردد. به عبارت دیگرفمینیستهای پست مدرن مقولات ثابت و مفاهیم عام را به نفع حقایق متکثر رد می کنند و همین طور تاثیرات گفتمان و بازنمایی نمادین را بر ادعاهای مربوط به دانش بررسی می نمایند. در جرم شناسی، فمینیستهای پست مدرن تفسیر اجتماعی مفاهیمی چون جرم، عدالت و انحراف را مورد سوال قرار می دهند و حقایق پذیرفته شده جرم شناسی را به چالش می کشند.
اگر چه این 5 دیدگاه معمولاً به عنوان دیدگاه های فمینیستی شناخته می شوند، اما دیدگاههای دیگری نیز در تیوری فمینیستی وجود دارند که به همین اندازه مهم هستند، مانند فمینیستهای سیاه که بر تجربه زنان سیاه پوست و رنگین پوست متمرکز شدند و ستم بر زنان را برحسب مشکلات مبتنی بر نژاد و جنسیت به طور همزمان می بینند. در جرم شناسی، این فمینیستها به مسالۀ رفتار تبعیض آمیز با زنان غیر سفیدپوست در سیستم قضایی کیفری توجه دارند. به عنوان مثال در توصیه ها و دستورات قضایی در دادرسی های مربوط به تجاوز، فرض پاکدامن بودن زنان سیاه پوست کنارگذاشته می شود.
فمینیستهای همجنس خواه نیز ستم بر زنان را به دگرجنس خواهی و کنترل مردان بر فضای اجتماعی زنان مرتبط می دانند. آنها با اخذ دیدگاه بدبینانۀ رادیکال فمینیستها در مورد مردان ، این ستم را نتیجه منطقی این کنترل می دانند، در حالیکه فمینیسم جهان سوم ستم بر زنان را تابع استثمار اقتصادی زنان در کشورهای جهان سوم تلقی می نماید. نمونه های دو دیدگاه اخیر به اندازه دیگر دیدگاهها در جرم شناسی رایج نیست اما به نظر می رسد این وضعیت در حال تغییر است. برای مثال دهه اخیر شاهد افزایش تحقیقات مربوط به خشونت خانگی بوده که تجارت زنان همجنس گرا ، مهاجر و مسلمان مورد بررسی قرار گرفته است.
ظهورجرم شناسی فمینیستی:
اکنون می توان با ارایه یک نمای کلی از دیدگاههای فمینیستی ظهور جرم شناسی فمینیستی را دنبال کرد. به طور تاریخی جنبش فمینیستی به سه دوره یا سه موج تقسیم می شود: موج اول فمینیسم در آمریکا با پیدایش جنبشهای طرفدار الغای بردگی و حق رأی زنان شروع شد، جرم شناسی در این مقطع هنوز در حال رشد بود، همان گونه که محققانی مانند لومبروزو و دورکیم در اروپا و کلر در امریکا شروع به نظریه پردازی درباره جرم و انحراف کرده بودند. تقریبا 100 سال بعد جنبش های آزادی زنان و حقوق مدنی در دهه های 1960 و 1970 مشخصۀ موج دوم جنبش فمینیستی شدند. در این دوره است که فمینیسم وارد جرم شناسی می شود. به لحاظ نظری، جرم شناسی فمینیستی به دلیل وجود متخصصان فمینیست (اصولا لیبرال) که به حذف جنسیت از تحلیلهای جرم شناختی می پرداختند، پا به عرصه گذاشت. حذف و غفلت جرم شناسان در حالی صورت می گرفت که به شکل آشکار و غیر قابل انکاری، جنسیت یکی از عوامل پیش بینی کننده ارتکاب جرم، دستگیری و نتیجۀ قضاوت بود. محققان فمینیست از شکست جریان اصلی جرم شناسی در شناخت مسآله نابرابری جنسیتی ناخشنود و به همان اندازه از نارسایی جرم شناسی رادیکال و انتقادی ناراضی بودند ، چرا که آنها توجه کافی به رابطه بین نابرابری و جرم خارج از زمینه محدود نابرابریهای اقتصادی که شامل جنسیت و نژاد می شود نمی کردند.
فمینیستهای رنگین پوست، همجنس خواه و فمینیستهایی از دیگر گروه های به حاشیه رانده شده، هژمونی تجارب سفید پوستان ناهمجنس خواه طبقۀ متوسط را که هدف جریان غالب موج دوم فمینیسم در آن زمان بودند، محکوم کردند . در همین متن، جرم شناسی فمینیستی ظهور کرد و ادعاهای ذات گرایان و تقلیل گرایان به زودی جنبش گسترده تر فمینیستی را به اندازه جرم شناسی فمینیستی به ستوه آورد.
نهایتاً اینکه موج دوم فمینیسم در طول دهه های 1980 و 1990 جای خود را به موج سوم داد. یک ویژگی روشن فمینیسم موج سوم تمرکز بر تکثر و اعتقاد به وجود جنسیتها، نژادها وتمایلات جنسی گوناگون است. با چنین اندیشه و با انعکاس انتقادهایی که پیشتر صورت گرفته بود، بسیاری از فمینیستهای موج سوم نارضایتی خود را از پرداختن ناکافی به نژاد، طبقه، تمایل جنسی و دیگر موقعیتهای نابرابر در جریان غالب دانش فمینیستی نشان دادند. این خط سیر به ما اجازه می دهد درک بیشتری از رشد اندیشه های فمینیستی در جرم شناسی داشته باشیم.