1)چکیده :
بیگمان ، جوامع بشری در هر شرایطی به همزیستی مسالمت آمیز با همنوعان خود نیازمند هستند. آنچه مسلم است تا امروز به دلیل اختلافات زیر بنایی و ریشه ای مختلفی از جمله در مسا ئل عقیدتی ، فرهنگی و مذهبی و در عین حال تفاوت هایی که در معیارهای سنجش ارزش ها در حیطه های گوناگونی وجود داشته ، یک توافق و تفاهم عمومی و جهان شمول استقرار نیافته است. وانگهی ، تمام انسان ها از هر قوم و قبیله ، نژاد و مذهب ، دین و عقیده اتفاق نظر دارند که یکی از محوری ترین اعمال فردی و اجتماعی ،تربیت و هدایت درست کودکان برای آینده می باشد . اقدامی که شرط ضروری و انکار ناپذیر رشد و ترقی جامعه ی انسانی تلقی می شود .
کودکان و نوجوانان سرمایه های معنوی جامعه می باشند و سلامت روح و جسم آن ها تضمین کننده ی سلامت جامعه در آینده است . بنابراین مسائل آنان از جمله مسائلی است که باید به آن ها توجه ویژه ای مبذول داشت . بررسی ریشه ای مسائل اطفال و از آن جمله بزهکاری اطفال ، برای رسیدن به یک جامعه ی ایده آل شرطی ضروری است.
در واقع از قدیم الایام گفته اند ، پیشگیری بهترازدرمان است . طبعا اگر طفلی به هر دلیلی از ابعاد جسمانی ، روانی و رفتاری به نقصان و یا انحرافی مبتلا گردد ، قهرا بازپروری وی مستلزم صرف هزینه های هنگفت و مضاعفی خواهد بود . از طرف دیگر بسیاری از افرادی که همواره مرتکب جرائم گوناگون می شوند ، همان کودکان بزهکار دیروز هستند .
از جمله مسائل همیشگی و مطرح نزد اندیشمندان و بالاخص حقوقدانان و جرم شناسان ، موضوع بزهکاری اطفال و نحوه مقابله با آن و شیوه های انحراف و کجروی آن ها در جامعه می باشد . از آن جا که دلایل و عوامل بروز جرم در میان اطفال با افراد بزرگسال متفاوت بوده و از سوی دیگر این طبقه از جامعه دارای وضع روانی و اجتماعی حساس تر و به مراتب آسیب پذیرتری نسبت به سایرین می باشند ، لذا باید روشی متناسب با شرایط و موقعیت این افراد اتخاذ شود . این روش تحت عنوان سیاست کیفری مربوط به کودکان ونوجوانان بزهکاراهمیت فراوانی دارد . برخورداری از یک سیاست جنائی و کیفری متناسب با شرایط و وضعیت صغار و نوجوانان می تواند به جامعه مدنی جهت پیشبرد یکی از اهدافش که پیش گیری از وقوع جرائم در آینده است ، کمک فراوانی کند .
2) مقدمه :
2-1) بیان مسئله:
همه دانشمندان علوم اجتماعی ، خواه جامعه شناسان یا روانشناسان ، بیش از هر عاملی بر آگاهی بخشی خانواده و تاثیر بی بدیل آن تاکید دارند . اگر چه از تاثیر مدرسه، گروه های همسال ، رسانه های جمعی و ... غافل نیستند ، ولی نقش خانواده را موثر می دانند ؛ زیرا فرد در خانواده فرایند فرهنگ پذیری را می آموزد و شخصیت افراد بیش از همه در آغوش خانواده رشد و شکل می گیرد ؛ در حالی که دیگر عوامل، بیش تر در جامعه پذیری افراد، نقش دارند . فروید بر این باور است که شخصیت متشکل از سه نظام نهاد ،خود و فراخود است و فراخود معرف بازنمایی های درونی شده آن دسته از ارزش ها و اخلاقیات جامعه است که والدین به کودک آموخته اند .
فراخود در واقع همان وجدان فرد است و درباره درست یا غلط بودن اعمال فرد داوری می کند
رفتار های والدین و اعضاء خانواده در نوع بروز واکنشهای افراد نیز موثر است . این واکنش ها در زمینه پی ریزی شخصیتی فرد در دوران بلوغ سهم بسزایی دارد . نوجوانان در این سن نیاز به خود شناسی و شناخت استعداد هایشان دارند و این حضور والدینی را می خواهد که در این راه به آنان کمک کند در غیر اینصورت آنان به صورت غیر فعال در جامعه حضور می یابند .در اینجاست که مسأله چگونگی تربیت افراد مطرح می شود . پارسونز می گوید که خانواده زن و شوهری معاصر ارزشهای جامعه کل را به جوان منتقل می کند . بویژه ارزشهای رشد و شکفتگی را که ویژه جامعه صنعتی و پیشرفته است . از نظر او این ارزشها به وسیله نقشهایی که والدین در خانواده و در جامعه ایفا می کنند به کودک القا می شود . بنابراین چون خانواده محیطی است که پیوند های حاکم بر آن تفاوت زیادی با روابط حاکم بر خارج از محیط خانواده دارد و فرد از آغاز تولد تحت تاثیر آن است و بسیاری از نیاز های روانی و مادی او در این محیط تامین می شود و پشتوانه ورود انسان به جامعه بزرگتر است نقش آن نیز با اهمیت تر از همه عوامل محیطی است. بطبع هر چه میزان اختلافات میان والدین با نوجوانان بیشتر باشد رفتارهای ناسازگارانه ضد اجتماعی را برای آنان به ارمغان می آورد صفاتی چون : مسئولیت ، عشق ،پایداری ،استقلال تنها از فردی تراوش می کند که دارای خود باوری مثبت و روابط خوب اعضاء یک خانواده باشد و به دنبال روابط خوب ،احساس امنیت است که فضای خانه را برای افراد سرشار از محبت می کند و افراد از طریق آن عامل است که هویت خودرا توسعه می دهند. حال با این همه اهمیتی که نهاد خانواده دارد و از آن به عنوان یکی از عوامل مهم در جامعه پذیری و فرهنگ پذیری نوجوانان یاد می شود جای این سوال باقی می ماند که چگونه بعضی از خانواده ها در بزهکاری و انحراف نوجوانانشان سهیم شده و آنها را به ورطه هلاکت می اندازند .؟ در این مورد باید گفت که خانواده ها از جنبه های مختلفی در بزهکاری نوجوانان سهیم بوده و علل و عوامل مختلفی می تواند از سوی خانواده در بزهکاری نوجوانانشان دخیل باشد که از آن جمله می توان به شیوه تربیتی مستبدانه ، غفلت و بی توجهی والدین، بعد خانوار،تعداد افراد خانواده ،زندگی در محله های شلوغ، نوع تملک مسکن ،فوت والدین ، انحرافات والدین ،رفتارهای خصمانه والدین نسبت به یکدیگر،وضعیت نامناسب اقتصادی ،شغل و درآمد والدین و... اشاره کرد. نی در پژوهشهایش به این نتیجه رسید که متغیر های خانوادگی نظیر روابط فرزند- والدین ،تقید های خانوادگی،انضباط و سرپرستی و پایگاه اقتصادی و اجتماعی خانواده با بزهکاری نوجوانان ارتباط معناداری دارد. در آزمون نظریه کنترل اجتماعی دریافت که افزایش تقید های جوانان به والدین و گذران بیشتر اوقات فراغت فرزندان با خانواده ،گرایش جوانان به بزهکاری را کاهش می دهد . مطالعات دیگری که به موضوع خانواده و بزهکاری پرداخته اند تضاد های زناشویی،گسیختگی و سرپرستیهای ضعیف والدین بر فرزندان را بر بزهکاری نوجوانان موثر دانسته اند .بزهکاری را در اثر خطای خانواده ها دانسته که قادر به یاد دادن ارزشها و هنجارها نبوده اند. به نظر سادرلند نگرانیها و نیازهای ارضا نشده در افراد عادی و بزهکار شبیه به هم است و تنها روشهای یاد گرفته شده واکنش به این نگرانیها و محرکها در آنان متفاوت است . و خانواده به عنوان محیط یادگیری اولیه جوانان بر بزهکاری موثر است .